شناسهٔ خبر: 9722 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ
نسخه قابل چاپ

دکتر محسن خلیجی در گفت‎وگو با فرهنگ امروز؛

خروج علوم انسانی از مسیر اصلی‌

محسن خلیجی مردم با استعدادترین و باهوش‎ترین فرزندان خود را نیز برای تحصیل در رشته‎های مهندسی، می فرستند. شاید احساس راحتی می‎کنند، می‎گویند که ما در رشته‎های مهندسی دعوا نداریم. اسلامی و غیر اسلامی نداریم. اما در علوم انسانی خیر.از نتایج این فضا در ایران این است که برنامه‎ریزی اجتماعی را مهندسی اجتماعی می‎گویند. برنامه‎ریزی فرهنگی را مهندسی فرهنگی می‎گویند...

 

فرهنگ امروز: کاربردی کردن علوم انسانی از جمله دغدغه‌هایی است که می‌رود تا به آرزویی برای اصحاب این علوم تبدیل شود. هنوز جست‌وجو برای یافتن شاخصه‌ها و مؤلفه‌های لازم برای تحقق این امر ادامه دارد. درک چگونگی حرکت به سوی علوم انسانی کاربردی ما را بر آن داشت تا به گفت‌وگو با یکی از مسئولین پیشین علوم انسانی در کشور بنشینیم. دکتر محسن خلیجی؛ وی پیش از این به مدت 10 سال ریاست دانشگاه علامه طباطبایی را بر عهده داشت، همچنین به مدت چند سال معاونت پژوهشیِ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی را عهده‌دار بود.

 

 

اگر بخواهیم مؤلفه‌های علوم انسانی کاربردی را بشماریم، کدام موارد را نام میبرید؟

 

علوم به آن شکلی که امروز در دانشگاه‌های ما مطرح است، در درجه‌ی اول می‌بایست یک مشکلی را حل کنند یا نیازی را برطرف کنند. ممکن است که شاخصه ایجاد معرفت در مردم نیز برای علوم مدنظر باشد؛ اما اول جنبه‌ی کاربردی علوم است که مورد توجه قرار میگیرد. حتی در اسلام از امام باقر (علیه السلام) نقل است که هر علمی  که در عمل پیاده نشود، علم نیست. در نتیجه مؤلفه‌های علوم انسانی مؤلفه‌های کاربردی هستند. ما در ایران تا حدی علوم انسانی را از آن محور اصلیش خارج کردیم و این انحراف به علوم انسانی در کشور ما ضربه زده است. اما اگر بخواهیم با این تعریف مؤلفه‌های علوم انسانی را نام ببریم، می‌توانیم این مورد را مورد اشاره قرار دهیم: کمک در جهت توسعه (توسعه به معنای وسیع کلمه یعنی هم از جوانب فکری، عمرانی و آبادانی، اقتصادی و فرهنگی، کمک در برنامهریزیها و... )؛ بنابراین از جمله ویژگیهای علوم انسانی کمک در برنامهریزی، حل مشکلات و رفع نیازها است. همچنین اگر بحرانی به وجود آمده باشد، باید آن بحرانها را جلوگیری و خنثی کند. در نتیجه برای اینکه علوم انسانی چنین مؤلفه‌هایی را داشته باشد می‌بایست دو ویژگی داشته باشد: اول اینکه باید روزآمد باشند و دوم آنکه می‌بایست غنی باشد؛ یعنی نگاهی جهان‌شمول و آینده‌نگر داشته باشد، در ضمن مطلع از گذشته باشد. واقعیت این است که علوم انسانی نمیتواند با فقر علمی و با یک‌سری نظریات پیش‌پاافتاده به این مؤلفه‌هایی که اشاره کردم، بپردازد.

 

از یک دیدگاه کاربرد ویژه‌ی علوم انسانی را تربیت سه دسته از افراد میدانند، تربیت شهروند، تربیت نیروی متخصص برای سازمانها و ادارات، دیگری نیز تربیت متفکر و اندیشمند، در هریک از این‌ها  فکر میکنید تا چه حد موفق بوده‌ایم؟

 

برای پاسخ به این بحث نیاز به یک‌سری مقدمات است: موضوع علوم انسانی در کلیات خود عبارت از انسان است. اگر بخواهیم آن را ملموستر کنیم، موضوع علوم انسانی عبارت است از روابط متقابل انسانها با یکدیگر و با محیط خود. در نتیجه اگر به این معنا علوم انسانی را در نظر بگیریم، علوم انسانی مقداری در جهت هویت دادن  و قوام‌بخشی به هویت انسان، حرکت میکند، چون هویت انسان در این روابط متقابل مشخص و تعیین میشود که چیست، کیست و چه میخواهد و به کجا میخواهد برود؟ چه چیزی را دوست دارد و چه چیزی را دوست ندارد؟ تمام آنچه را که در درون انسان است در روابط متقابل متبلور و مجسم میشود. این نیز در سطح فردی و در سطح اجتماعی اینگونه است. اگر به این معنا بگیریم، میتوانیم در یک جمله بگوییم که علوم انسانی در سطح وسیع معنایی به دنبال ساختن فرهنگ جامعه است. این فرهنگ جامعه است که به‌وسیله‌ی علوم انسانی ساخته میشود. حتی علوم دیگر  که در فرهنگ دخالت میکنند با واسطه‌ی علوم انسانی دخالت میکنند، خودشان مستقیماً دخالتی نمیکنند.

 فرضاً، یک مهندس هنگامی که قصد دارد خودرویی بسازد مسلم است که هر خودرویی را نمیسازد، بلکه خودرویی را میسازد که نیازهای افراد را از بابت روزمرگی، زیباییشناختی و راحتی، برقراری ارتباط و مطرح شدن در روابط اجتماعی برطرف سازد. اگر خودرویی باشد که او را  در روابط اجتماعی مطرح نکند، انسان به طرف آن خودرو نمیرود. اگر خانه‌ی فرد معماری‌ای داشته باشد که او را در بین دوستان و اقوام پایین بکشاند، هیچ زمانی به دنبال آن معماری نمی‌رود. خودرو صرفاً برای راندن نیست. در واقع برخی از نیازها را علوم دیگر برطرف میکنند که با واسطه‌ی علوم انسانی آن نیازها برطرف می‌شود. آن علوم مستقیماً نمی‌توانند وارد شوند، بلکه باید از طریق علوم انسانی وارد شوند. به همین دلیل است که میگوییم علوم انسانی فرهنگ را میسازد. هنگامی که علوم انسانی فرهنگ را میسازند، در اینجا است که آن کارهای ویژهای که شما گفتید که عبارتند از تربیت شهروند، تربیت نیروی متخصص برای پستهای سازمانی یا تربیت متفکر و اندیشمند، توسط علوم انسانی انجام می‌شود. بله، علوم انسانی شهروند میسازد، شهروند کیست؟ شهروند موجودی است که در چارچوب و شبکه‌ی روابط اجتماعی قرار میگیرد. علوم انسانی این موارد را مورد بررسی قرار میدهد و به آن کیفیت یا کمیت میبخشد، یا آنومالیها و ناهنجاریها را برطرف میکند یا هنجارها را افزایش میدهد؛ لذا کار ویژه‌ی علوم انسانی فرهنگ‌سازی است.

 ممکن است بپرسید فرهنگ چیست؟ فرهنگ در تعریفی ساده عبارت است از رفتار انسان در عرصه‌ی فردی و در عرصه‌ی اجتماعی در ارتباط با مسائل مختلف یا شیوه‌ی رفتار انسان در ارتباط با مسائل مختلف که مسائل اجتماعی، اقتصادی، روانی، معماری، زیباییشناختی و ... باشد. همه‌ی این موارد شیوه‌ی رفتاری است که انسانها برمیگزینند، ساختن این شیوه‌ی رفتار در اختیار علوم انسانی است. با شیوه‌ی رفتار است که ما میتوانیم یک  شهروند خوب بسازیم یا یک کارمند مناسب و شایستهای را برای پستهای سازمانی و مدیریتی تربیت کنیم یا دانشمند بسازیم. انسانها محصول این شیوههای رفتاری هستند که از خود بروز میدهند. یا این موارد در سطح شهروندی است یا در پست شغلی و اشتغال است یا در سطح  به کمال رساندن انسان است. علوم انسانی این سه عرصه را به طور روشن و کمال‌یافته در اختیار انسانها میگذارد. دیگر علوم از بابت گسترش فکری و هوش و تواناییهای فنی این کار را انجام میدهند؛ اما  جایی که باید فن و تکنولوژی مورد استفاده و بهرهبرداری قرار بگیرد، روابط اجتماعی است، اینجا است که علوم انسانی نقش بازی میکند. البته این‌گونه نیست که کلیه‌ی این رفتارها را علوم انسانی تعریف میکند، علوم دیگری نیز این رفتارها را تعریف میکنند، چون آن‌ها نیز کارهایی را که انجام میدهند خودبه‌خود شیوههای رفتاری انسانها را تغییر میدهند. اگر یک ماشین با کیفیت خوب ساخته شود و از نظر روانی نیز انسانها بتوانند نیازهای خود را برطرف کنند، رفتارهای انسانها سنجیدهتر، آرامتر، آرامبخشتر و توأم با احترام خواهد بود؛ اما اگر خودرویی باشد که هر روز مشکلی ایجاد کند، قطعاً انسان تحت تأثیر خودرو قرار خواهد گرفت و یک‌سری رفتارها و شیوههای رفتاری متناسب با تغییرات روانی که در او به وجود آمده است را از او خواهیم دید.

بدون علوم انسانی یا دانشمندی وجود ندارد یا دانشمند بسیار اندک است. برای اینکه در دنیا حتی در رشته‌های غیر علوم انسانی کسانی دانشمند به‌حساب میآیند که بخشی از دانش خود را از طریق علوم انسانی اخذ کرده باشند و در رشته‌ی خود به کار برند؛ یعنی به نوعی دارای فلسفه، تعلیم و تربیت و دیدگاههای تربیتی، دیدگاههای جامعهشناختی و سیاسی هستند. دانشمند موجودی است که جامع اطراف است. دانشمند جامع اطراف، بدون علوم انسانی غیرممکن است و جامع اطراف بودن بیشتر در علوم انسانی حاصل میشود تا در رشتههای دیگر. ممکن است شما فیلسوف باشید؛ اما در کنار آن کمی جامعه‌شناسی بدانید، برای آنکه رشتههای علوم انسانی به نوعی مانند دایرههای متداخل هستند، بین این دایرهها لوزیهایی به وجود میآید که دایرههای مختلف یعنی علوم انسانی رشتههای مختلف در آن لوزیها با هم مشترک هستند. در رشتههای دیگر بین فیزیک و شیمی بین بیولوژی و الکترونیک دیوارهای ضخیمی وجود دارد؛ اما در بین رشتههای علوم انسانی این دیوارها به این ضخامت نیستند، لوزیهایی بین رشتههای مختلف به وجود میآید که حیطه‌ی مشترک است. همه‌ی جوامع به دانشمند احتیاج دارند، به دلیل آنکه به افراد جامع اطرافی نیاز دارند که در نقش مرجع باشند تا جامعه پاسخ نیازهای مختلف خود را از آن‌ها بگیرد. دانشمندان مراجع خوبی برای جامعه هستند.

 

آقای دکتر با توجه به نکاتی که مطرح فرمودید، آیا دانشگاههای کشور در این زمینه در تحقق آنچه شما گفتید، موفق بودهاند؟

 

به طور طبیعی در کشور ما دو قشر از دانشگاهیان حضور دارند: یکی قشر دانشجو، دیگری قشر استاد و محققین. دانشجویان انسانهای فعال و آماده‌ی تغییرند، مطالب را زود فرا میگیرند و نیز بسیار زود تغییر پیدا میکنند. اساتید نیز مواد اولیهای که این تغییرات را ایجاد میکنند، مهیا می‌سازند. این امر با به روز بودن که همان طور که گفته شد از شاخصه‌های مهم علوم انسانی است، ممکن می‌گردد. در این چارچوب امکانات دانشگاه برای شهروندسازی، رفع نیازهای جامعه در جهت تربیت نیروی سازمانی، دانشمندسازی و فرهنگ‌سازی کاملاً آماده است. حال چه اتفاقی رخ می‌دهد که این مکانیسم سازندگی دانشگاه یا با تأخیر مواجه میشود یا کند میشود؟ مراکز علمی در کشور ما در دو نقطه متمرکز هستند، این برخلاف وضعیت دیگر جوامع در دنیاست که مراکز علمی در یک مکان متمرکز هستند و آن دانشگاه است. دو بخش علوم انسانی در کشور ما از این قرار است: یکی حوزههای دینی قویی که داریم، دیگری دانشگاههای ما. در نتیجه گسستگی در جریان وحدت علمی در جامعه وجود دارد. دانشگاه راه خود را میرود و حوزه نیز مسیر خود را میرود. ارتباط سیستماتیک و منسجم در بین این دو وجود ندارد. نه تنها وجود ندارد، بلکه گاهی بین آن‌ها تنش و چالش وجود دارد. این گسستگی به اضافه‌ی این چالش، جریان شهروندسازی، تربیت افراد شایسته برای پستهای سازمانی و دانشمندسازی را با مشکل مواجه میکند. در واقع دانشجویان به جای آنکه با یک فضای همسان، همگن و هم‌وزن مواجه باشند، با نوعی تنش و تناقض و دفع این دو مرکز از سوی یکدیگر مواجهاند. در نتیجه آن نقشی را که حتی حوزه باید ایفا کند، نمیتواند انجام دهد؛ چراکه با دانشگاه و مراکز علمی دیگر مواجه است. حوزه نمیتواند دیگر مراکز علمی را فراموش کند، از آن طرف دانشجویان نمیتوانند آنطور شاید و باید وارد عرصه‌ی علوم انسانی شوند، برای آنکه حوزهها تأثیر خودشان را میگذارند، در نتیجه فرهنگی که مراکز علمی ما برای جامعه درست میکنند، فرهنگ متعامل، متساهل و متوازن نیست. ما در فرهنگ خودی با رگههای فرهنگی مواجه هستیم که فرهنگ خودمان را طرد میکنند. برای اینکه مؤلفه‌های فرهنگ که از این دو حوزه برمیخیزد با یکدیگر هموزن و همگن نیستند، در نتیجه با یکدیگر چالش و تنش‌هایی دارند. البته جای دیگری نیز وجود ندارد که این تنش‌ها به آنجا منتقل شوند.

 در جامعه‌ی امروز دانشگاه‌ها و حوزههای ما طبقه‌ای را ساختهاند که  متفاوت از قشر اجتماعی موجود است، این مورد متفاوت را از نظر جامعهشناسی طبقه‌ی متوسط میگوییم. طبقه‌ی یقه سفید، یقه سفید نقش بسیار مهمی را در جامعه‌ی ما ایفا میکند، فکر نکنیم که حوزههای ما یقه سفید تربیت نمیکنند، خیر، آن‌ها نیز یقه سفید تربیت میکنند، برای آنکه طلبهها و دانشجویان حوزوی که تربیت میشوند برای چنین جامعهای ساخته میشوند؛ اما چون در این جامعه، مرکز علمی دیگری نیز وجود دارد که آن هم نیرو تربیت می‌کند، ولی مؤلفه‌هایش متفاوت است، در نتیجه یک طبقه‌ی متوسطی به بار میآید که آن‌چنان‌که باید و شاید در اختیار جامعه نیستند. از جامعه تا حدی بیخبرند و این بیخبری هم در حوزه و هم در دانشگاه وجود دارد؛ لذا نمیشود گفت که دانشگاه کاملاً موفق بوده است یا این مقداری که در جامعه مشاهده میشود، موفق بوده است. برای آنکه بتوان موفقیت دانشگاه و حوزه را بالا برد و آنان موفق شوند، شهروندانی در سطح بالا، متخصصین و دانشمندان صاحب مرجع تربیت کنند، باید خروجی این دو مرکز را به یکدیگر نزدیک کنیم. به نوعی این دو مرکز باید با یکدیگر challenge و ارتباط داشته باشند.

 

کاربردی کردن پژوهش در علوم انسانی چگونه ممکن است؟ در این زمینه چه تفاوتی  بین علوم انسانی و رشته‌ی تجربی و فنی وجود دارد؟

 

سؤالی که بیان کردید بیانگر نکته‌ی مهمی است. نبض علوم انسانی در اینجا میتپد. دانشگاه یا حوزه در جهت برآوردن نیازهای جامعه فعالیت می‌کنند، برای اینکه این نیازها برآورده شود باید نیازها درست تشخیص داده شود. با پیچیدگی و تقسیم کاری که اتفاق افتاده، با  گستردگی و انفجار اطلاعات، تشخیص نیازهای جامعه ساده نیست. اگر بخواهیم نیازها را تقسیمبندی کنیم، علاوه بر  نیازهای اصلی تعدادی از نیازها نیز نیازهای فرعی و یا نیازهای درجه‌ی دوم و بخشی نیازها نیز کاذب هستند. در جامعه‌ی گسترده و پیچیده با انفجار اطلاعات، این نیازها (نیازهای اصلی، نیازهای فرعی و نیازهای کاذب) با یکدیگر مخلوط میشوند. خاصیت جوامع گسترده بروز و نفوذ نیازهای کاذب است. نیازهای کاذب به جای نیازهای واقعی مینشینند. امکانات یک جامعه از نظر سرمایه‌ی مادی، به‌اندازه‌ی کل نیازهای جامعه نیست، یک فاصله‌ی قابل توجهی بین امکانات و نیازها وجود دارد. نیازها فراوان، بیشمار، امکانات محدود و شمارش شده است. نقش دانشگاه‌ها در چنین وضعیتی مهم می‌شود. دانشگاهها باید وارد عمل شوند، امکانات محدود را با نیازهای نامحدودی که مشاهده میکنیم، مورد مطالعه قرار دهند و بدانند به کدام نیاز باید بیشتر توجه کنند و از چه جهت و زاویهای برای حل آن نیازها وارد شوند. این موارد را باید مراکز علمی مشخص کنند و به جامعه نشان دهند؛ اما این وظیفه‌ی مهم در علوم انسانی اتفاق نمیافتد، چرا؟

 اول اینکه، در علوم انسانی همه‌ی مسئولین کشوری خود را یک متخصص علوم انسانی میدانند؛ زیرا علوم انسانی را علم نمیدانند، تصور میکنند هر فردی چند جمله‌ی جامعه‏‌شناسی و علوم سیاسی و اقتصاد بخواند، میتواند در آن زمینهها صاحب‌نظر باشد؛ یعنی سهلگیری علوم انسانی در بین مسئولین وجود دارد و آن‌ها خود را متخصص علوم انسانی میدانند.

 دوم آنکه، چون خود را متخصص علوم انسانی میدانند تمام تصمیمگیریها را اغلب بر اساس تشخیص خود میگیرند. تصمیمات و اجرائیات مبتنی بر مطالعات نیست، وقتی دولتی  در کشور عوض میشود و دولت دیگر میآید، کل برنامهها زیرورو میشود، این چه سرمایهگذاری است که ما انجام میدهیم؟ به یک‌باره ۸ سال، ۴ سال یک راه را میرویم، سپس ۸ سال یا ۴ سال دیگر یک راه دیگری را میرویم. این تصمیم‌گیری‌ها توسط چه کسی انجام شده بود؟ مسلم است که این تصمیم را محققین و پژوهشگران نگرفتهاند، این تصمیم از سوی مسئولین بوده است که خود را هم محقق و هم پژوهشگر میدانستند. کاربردی کردن علوم انسانی به این معنی  است که تصمیمات اجرایی در کشور در زمینههای عمرانی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگ و اقتصادی مبتنی بر پژوهش و تحقیق باشد؛ اما مسئله در اینجا تمام نمیشود و تنها مسئولین اجرایی نیستند که این راه را میروند، متأسفانه محققین نیز راه دیگری میروند، آن راه از این قرار است که اغلب محققین علوم انسانی نیز از کلیات به پایین دیگر تنزل نمیکنند، یک‌سری تئوریهای کلی مطرح کردهاند، همچنین یک‌سری دستورالعمل‌های مبتنی بر آن تئوریها را به آن‌ها گره می‌زنند و با آن‌ها همراه میکنند و تحویل مسئولین اجرایی میدهند. نتیجه این میشود که کسی که میخواهد اجرا کند از این کلیاتی  که اعلام شده است، چیزی دست او را نمیگیرد، نمیداند در مسائل سیاسی چه باید کند؟ در مسائل اجتماعی و اقتصادی چه باید کند؟ در نتیجه میبینیم یک مسئول اجرایی بزرگ کشور، میگوید من کارشناس ارشد در این مسائل هستم، درحالی‌که هرگز نمیگوید که کدام مسائل؟ اما منظور او تمام مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است. این شرایط ناشی از فضایی است که محققین علوم اجتماعی و انسانی با بیان کلیات و تئوریهای کلی و شعارگونه آماده کردهاند.

 تحقیق این است که از الف تا ی کار را به شما نشان دهد که چه اتفاقی خواهد افتاد، اگر  محققی نتواند این نوع تحقیق را ارائه دهد، باید مورد بازخواست قرار بگیرد، اگر محقق تحقیقی کرده است و آن تحقیق را به جامعه و مسئولین نرسانده است باید مورد محاکمه قرار بگیرد، نمیتوان با کلیات و مسائل شعارگونه سرمایه‌ی یک جامعه را مصرف کرد، سرمایه‌ی جامعه محدود و نیازهای آن بیشمار است. اگر تحقیق ما در جایی درست  نبوده است، هم عمر مردم را تلف کردهایم و هم سرمایه‌ی مردم را تلف کردهایم. باید کسی جوابگو باشد، نمیشود که سرمایه و عمر مردم تلف شود و کسی جواب ندهد. در اینجا باید محقق و مجری جوابگو باشند، اگر ما این راه را برویم، علوم انسانی ما کاربردی میشود. علوم انسانی اگر کاربردی نشود و در سطح شعار باقی بماند، بود و نبودش تفاوتی نمی‌کند، ولی جامعه نیز بدون علوم انسانی و تحقیقات علوم انسانی قطعاً عمر خود را از دست خواهد داد و در سرمایه‌ی خود ورشکست خواهد شد. ضرورت دارد علوم انسانی را  کاربردی کنیم. این دعواهایی که بین اسلامی و غیراسلامی کردن علوم انسانی اتفاق میافتد، مار کشیدن و مار نوشتن است، هرقدر در علوم انسانی شعار دهید نه به اسلام ضرر میرساند نه به غیراسلام فایده میرساند؛ اما شما مجبورید علوم انسانی را وارد تحقیقات اجتماعی کنید، در غیر این صورت سرمایه‌ی کشور از دست می‌رود؛ اما نیازهای کشور از دست نمی‌روند. بالاخره عوامل اجرایی کشور باید کاری در راستای حل این مشکل انجام دهند. اگر ما به دنبال حداکثر بهره‌برداری از سرمایههایمان هستیم، بدون تحقیق و کاربردی کردن علوم انسانی هیچ کاری نباید انجام دهیم.

 

شما 10 سال رئیس دانشگاه علامه بودید و قطعاً با مناقشات علوم انسانی در عمل سروکار داشتید، در بحث خود به نگاه فنی به علوم انسانی نیز اشاره کردید، شما  فکر می‌کنید این نگاه چه نتایجی را دربردارد؟

 

به خاطر می‌آورم زمانی که اولین حرکت اسلامی کردن علوم انسانی به وجود آمده بود، در جلسه‌ی رؤسای دانشگاهها این مسئله به‌وسیله‌ی وزیر وقت اعلام شد که قصد داریم علوم را اسلامی کنیم و دانشگاه اسلامی درست کنیم، بدون استثنا تمام رؤسای دانشگاههای فنی اعلام کردند اسلام که با مهندسی و ... کاری ندارد؛ چراکه علم بیطرف و خنثی است فقط در علوم انسانی است که باید این اتفاق رخ دهد. در نتیجه، اسلامی کردن را  به سمت علوم انسانی سوق دادند؛ اما مسئله‌ی مهمی که در اینجا ایجاد مشکل کرد این بود که تمام شغلهای کارشناسان فارغالتحصیل علوم انسانی به‌وسیله‌ی مهندسین اشغال شد. آماری که بنده دارم برای 3 تا 4 سال قبل است، ۸۰ درصد شغلهای مربوط به علوم انسانی به‌وسیله‌ی فنیها و مهندسین اشغال شده بود. در جامعه‌ی ایران که جامعهای در حال گذار است، مردم تصور میکنند مهندسین هستند که مشکلات جامعه را حل میکنند؛ بنابراین به رشتههای دیگر توجهی ندارند، در نتیجه ظاهراً با استعدادترین و باهوشترین فرزندان خود را نیز برای تحصیل در رشتههای مهندسی می‌فرستند. شاید احساس راحتی میکنند، میگویند که ما در رشتههای مهندسی دعوا نداریم، اسلامی و غیراسلامی نداریم؛ اما در علوم انسانی خیر، در نتیجه برنامهریزی اجتماعی را مهندسی اجتماعی میگویند، برنامهریزی فرهنگی را مهندسی فرهنگی میگویند، به چه علت این کار را انجام میدهند؟ برای آنکه افرادی وارد فعالیت شدند که پایه‌ی مهندسی دارند و با مسائل انسانی مهندسی برخورد میکنند و مورد بازخواست نیز قرار نمیگیرند، درحالی‌که علوم انسانی علوم مهندسی نیستند، از منطق علمی تبعیت میکنند؛ اما از منطق فنی تبعیت نمیکنند.

 افرادی که برخورد مهندسی با علوم انسانی دارند برای فرار از مخمصهای است که در آن گیر افتادهاند، به دنبال اسلامی کردن آن هستند. خدا می‌داند نگاه مهندسی به مسائل اجتماعی و فرهنگی چه بلاهایی بر سر مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی آورده است. این نوع نگاه به علوم انسانی علمی نیست، برخورد علمی این است که به اقتضای هر موضوعی ما با او برخورد کنیم. نمیتوانید اقتضائات موضوعات مطالعاتی را در نظر نگیرید، موضوع مطالعات علوم انسانی انسان است، انسان موجودی متفاوت از یک موجود مادی و جسمی است، علاوه بر جسم و تنی که انسان دارد روح نیز دارد، شما نمیتوانید به این امر نگاه مهندسی داشته باشید. البته طبیعی است، نگاهی که ما به علوم انسانی داریم دارای منطق علمی خود هستند؛ لذا آن‌هایی که به علوم انسانی نگاه فنی دارند، علوم انسانی را از انسانیت میاندازند.

 

با توجه به آنکه جامعه‌ی ما نیز در یک فضای اسلامی زیست میکند، تصور میکنید رشتههای علوم انسانی تا چه حد در تداوم یا عدم تداوم این هویت تأثیرگذار هستند؟

 

در ۱۵۰ سال اخیر که علوم انسانی در دنیا به طور رسمی به وجود آمده است، شاهد حضور مکاتب مختلفی در عرصه‌ی علوم انسانی هستیم، از نگاههای چپ تا نگاههای راست افراطی که به انسان و جامعه پرداختند، در علوم انسانی یافت می‌شود. بخشی از روابط انسانی در تمام جوامع یکی است؛ فرضاً هنگامی که شما به یک نفر بدی میکنید این امر عکس‌العمل انسانی دارد، تفاوتی نمیکند که این عمل بدی را در پاکستان، ایران یا آلمان انجام دهید. هنگامی که شما به فردی حرف زشتی میزنید، او نیز به شما جواب میدهد. همچنین همه‌ی انسانها نظم، زیبایی، عدالت، آزادی و رفاه را میپسندند، پس در چه چیزی با یکدیگر تفاوت میکنند؟ نگاه از بالایی وجود دارد که در هریک از این مکاتب مختلف تفاوت است، همچنان‌که در اسلام نیز متفاوت است. نگاه اسلام به جامعه سه بُعدی است، یک بعد آن آفرینشی است که بیانگر رابطه‌ی جامعه با آفریدگار است، بعد دیگر نگاه اجتماعی است که رابطه‌ی انسان با خود و همنوعان خود را مشخص میکند، بعد دیگر، نگاه به طبیعت و محیط اطراف آن است. اسلام به هر سه بعد توجه دارد؛ اما برخی از مکاتب دیگر به دید آفرینشی توجه نمیکنند یا برخی از آنان حتی به دید محیطی توجه ندارند؛ اما همه‌ی مکاتب بدون استثنا به دیدگاه اجتماعی توجه میکنند، به عبارت دیگر، دیدی که اسلام به جامعه دارد، دید کاملتر و چند بعدی است.

 هنگامی که قصد داریم علوم انسانی را اسلامی کنیم، در بخشی که مرتبط به مسائل اجتماعی است کاری نمیتوانیم انجام دهیم؛ فرضاً در جایی که فردی معتاد میشود و در جامعه 10 نفر دیگر را نیز معتاد میکند، تفاوتی میان رویکرد اسلامی و غیراسلامی ندارد، باید جلوی این فرد بیمار را گرفت، باید این بحران را حل کرد. آن بیمار دیگران را آلوده میکند، نباید اجازه دهیم کشتی جامعه را بیماران سوراخ کنند. قصد من مثل معروفی است که به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه) نسبت میدهند. شما همه در کشتی نشستید، یک نفر این کشتی را سوراخ کرده است، باقی باید بگذارند این کشتی سوراخ شود؟ به آنچه که در آینده رخ میدهد، توجهی نکنند؟ این یک دید جامعه‌شناختی است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه) به مردم توصیه میکنند. این مَثَل اسلامی است؛ اما ممکن است غیرمسلمانان نیز از آن استفاده کنند.

 هنگامی که یک بیماری در جامعه پیدا میشود، مسلمان همان مقدار باید برای آن مریض ارزش قائل شود که غیرمسلمان. تحقیقاتی که در علوم انسانی راجع به روابط اجتماعی انجام میدهیم را باید با اصول و منطق علمی علوم انسانی بسنجیم؛ اما هنگامی که جمعبندی میکنیم و نتایج را استخراج میکنیم و قصد داریم آنها را در سطح اجتماع عملیاتی کنیم، اینجاست که نگاه توحیدی و اسلامی دخالت میکند. تو با انسان باید این‌گونه رفتار کنی؛ چراکه مسلمان هستی و او بنده‌ی خداست؛ اما دیگری که آن را بنده‌ی خدا نمیداند و تنها موجود سادهای میداند که در جامعه است، او ممکن است طور دیگری برخورد کند؛ مثلاً در نتیجه‌ی تحقیقات اجتماعی متوجه میشوید که تخریب محیط زیست چه اثرات سوئی در روابط اجتماعی و در مسائل اقتصادی گذاشته است. مسلمانان با تحقیقات به این جمع بندی میرسند، غیرمسلمانان نیز در تحقیقات خود به این جمع بندی میرسند؛ اما در اعمال نتایج تحقیق که تخریب را از بین ببرد، مسلمان به نوعی تصمیم میگیرد، غیرمسلمان نیز به نوعی دیگر تصمیم میگیرد؛ لذا علوم انسانی در جامعه‌ی اسلامی، علوم انسانی است. تحقیقاتی که انجام میگیرد، معیارهای علمی که مشخص میشود، بومی‌سازیهایی که مطرح است، پس از تحقیقات اولیه است. نتیجه‌ی تحقیقات را باید بومی‌سازی کنیم، نمیتوانیم نتیجه‌ی تحقیقات را در جامعه‌ی اسلامی مانند جامعه‌ی غیراسلامی پیادهسازی کنیم؛ اما علم و به ما هو علم، بومی‌سازی ندارد، علم، علم است.

 هنگامی که شما میبینید دو انسان با یکدیگر روابط خصمانه دارند، نتایج آن معلوم است چه در جامعه‌ی اسلامی یا در جامعه‌ی غیراسلامی. همچنین وقتی دو انسان به یکدیگر خدمت میکنند، نتایج آن معلوم است که چه میشود؛ اما برای آنکه شما خوبی را بیشتر و بدی را کمتر کنید، راهی را میروید که همان بومیسازی از طریق اسلامی کردن است.

 

نظر شما